I wanna feel you need me
Feel you need me
Just like the air you’re breathing
Breathing, I need you here in my life
میخام حس کنی بهم احتیاج داری
حس کنی بهم نیاز داری
درست مثل هوایی که تنفس می کنی
مثل نفس کشیدن تو رو برای زندگی کردن لازم دارم
Nobody wants to be lonely
Nobody wants to cry
My body’s longing to hold you
So bad it hurts inside
Time is precious and it’s slipping away
And I’ve been waiting for you
all of my life ohh
Nobody wants to be lonely
So why (why), why don’t you let me love you
Why why
هیچکس دلش نمیخاد تنها باشه
هیکس دلش نمیخاد گریه کنه
تن من برای در بر گرفتن تو اه
خیلی زیاد از درون آزار میبینم
زمان خیلی ارزش داره و الان داره از دست میره
و من تمام زندگیم منتظر تو بودم
هیچکس دلش نمی خاد تنها باشه
پس چرا چرا اجازه نمیدی دوستت داشته باشم؟
چرا؟چرا؟<
You take me to a place
So high
I never wanna leave
Sometimes I think
All of the things
I should have said
I hope it’s not too late
تو منو به یه جای خیلی والا(مرتبه ی خیلی والا) بردی !!!!!!!!!!
که هرگز نمیخوام ترکش کنم
گاهی فکر می کنم به
تمام چیزهایی که باید میگفتم
امیدوارم خیلی برای گفتنشون دیر نشده باشه
You make me strong
You make me weak
You lift me off my feet
You give me hope
When all my dreams
Seem like they’re out of reach
You make me understand
The way the perfect love
Should be
تو به من نیرو می دی
تو من رو سست می کنی
تو باعث شدی من روی پاهام بایستم
تو به من امید دادی
هنگامی که تمام آرزوهام دست نیافتنی جلوه میکردند
تو باعث شدی بفهمم
یک عشق واقعی باید چطوری باشه
I wanna make you understand
If the world crashes down over me
I know that my life is complete
‘Cause I’ve held you
In my arms all night
‘Cause I can’t imagine
Life without you by my side
You whisper in my ear the words
Just hold me close tonight
And when the pain is holding me
Your touch just sets me free
میخوام کاری کنم تا بدونی
اگه دنیا روی سرم خراب شه
میدونم که زندگی من کامله
چون من تو رو تمام شب ها در آغوشم دارم
چون نمیتونم زندگی بدون تو رو
حتی تصور کنم
تو حرفهایی رو درگوشم زمزمه می کنی
فقط من رو محکم در آغوش بگیر
و هنگامی که دردها من رو در بر گرفتند
فقط لمس تو من رو نجات می ده
من عشق را در تو
تو را در دل
دل را در موقع تپیدن
تپیدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت
سکوت را در شب
شب را در بستر
بستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم………..
من بهار را به خاطر شگوفه هایش
زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را به خاطر تو دوست دارم
من دنیا را به خاطر خدایش
خدایی که تو را خلق کرد دوست دارم ………..
ای که بوی باران شکفته در هوایت
یاد از آن بهارا که شد خزان به پایت
شد خزان به پایت بهار باور من
سایه بان مهرت نمانده بر سر من
جز غمت ندارم به حال دل گواهی
ای که نور چشمت در این شب سیاهی
چشم من به راهت همیشه تا بیائی
باغ من بهارم بهشت من کجائی
جان من کجائی کجائی؟که بی تو دل شکسته ام
سر به زانوی غم نهادم به گوشه ای نشسته ام
آتشم به جان و خموشم چو باده مانده از لوا
مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا
ای گل آشنا بی قرارم بیا
وای از این غم جدائی
چنان دل کندم از دنیا
که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا در خود
که مرگ من تماشائیست
مرا در اوج می خواهی
تماشا کن تماشا کن
دروغین بودم از دیروز
مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر هم
نمی گرید به حال من
همه از من گریزانند
تو هم بگریز از این تنها
فقط اسمی به جا ماند
ازآن چه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالیست
قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم
به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن
چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند
مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند
گمان کردم که همدردند
شگفتا از عزیزانی
که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی
پل پرواز من بودند……
افتاده اگر به خاک دیدی از شاخه جدا شقایقی را
یا در دل موج سهمناگین توفان بشکسته قایقی را
ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور
ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور
در صبح بهار جای شبنم در گونه گل تگرگ دیدی
یا صید به خون کشیده ای افتاده به دام مرگ دیدی
ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور
ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور
چون من به نگاه دلفریبی گر عاشق و بی قرار گشتی
در دشت جنون بی ترانه سرگشته تر از غبار گشتی
یا پیر شدی چو من دریغا از آینه شرمسار گشتی
یا پیر شدی چو من دریغا از آینه شرمسار گشتی
گفتی که همیشه یاد من باش من یاد تو بوده ام همیشه
من هر غزل و ترانه ام را بهر تو سروده ام همیشه
هر صبح پس از نیایش من از ته دل دعات کردم
در قصر بلور آسمونها فریاد زنان صدات کردم
ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور
شنیده ام که تو عکس شکسته می کشی با رنگ
اگر حقیقت است بیا من شکسته ام بی سنگ
مرا تو ساده بکش با تمام سادگی ام
و تلخ و تلخ و تکیده ولی کمی پر رنگ
مرا به رنگ روشن صد التماس تیره بکش
کنار کوچه بن بست و خالی از آهنگ
اگر تو معنی پرپر زدن ندانستی
پرنده ای بکش و یک قفس ولی دل تنگ
قرار هر دوی ما بر مدار ماندن بود
ببین که بی قرار توام هنوز بی نیرنگ
مرا تو خسته بکش، پاره کن شکسته بکش
شکسته از دل سنگی و خسته از دل تنگ
غیر دل چیزی ندارم ، که بدونم لایق تو
دلمو از مال دنیا به تو هدیه داده بودم
با تموم بی پناهی ، به تو تکیه داده بودم
هر بلایی سرم اومد ، همه زجری که کشیدم
همه رو به جون خریدم ،ولی از تو نبریدم
هر جا بودم با تو بودم ، هر جارفتم تو رو دیدم
تو سبک شدن ،تو رویا ، همه جا به تو رسی
اگه احساسمو کشتی ، اگه از یاد منو بردی
اگه رفتی بی تفاوت ، به غریبه سر سپردی
بدون اینو که دل من شده جادو به طلسمت
یکی هست اینور دنیا که تو یادش مونده اسمت
دارم به عشق کال خودم فکر می کنم*~*~”’*
دلواپسم به حال خودم فکر می کنم*~*~”’*
می بینم آرزوی پریدن توهم است*~*~”’*
وقتی به زخم بال خودم فکر می کنم*~*~”’*
تنها کدام شانه تکیه گاه توست؟*~*~”’*
دائم به این سوال خودم فکر می کنم*~*”’*
طرح نگاه خیس تو از خاطرم گذشت*~*~”’*
از بس به خشکسال خودم فکر می کنم*~*~”’*
در من صدا شکسته و فریاد مرده است*~*~”’*
اینک به بغض لال خودم فکر می کنم*~*~”’*
سهم تمام شاعر ها سیب سرخ نیست*~*~”’*
پس من به سیب کال خودم فکر می کنم*~*~”’*
به رسم عادت دیرینه ای که من دارم*~*~”’*
همیشه در غم عاشق شدن گرفتارم*~*~”’*
جز در سرای چشم تو جایی ندارم*/*~ای آسمانی! بی تو فردایی ندارم*/*~
دل دادمت گفتی که جان میخواهم از تو*/*~جانم بگیر ای نازنین! نایی ندارم*/*~
دل داده ام جان میدهم حتی برایت*/*~جان میسپارم راحت امایی ندارم*/*~
شب تا سحر مستم به رویای نگاهت*/*~آخر به جز چشم تو رویایی ندارم*/*~
ندایم و هر شب صدایت میزنم من*/*~از خنجر اغیار پروایی ندارم*/*~
گویند سر کن نغمه ای بلبل در این باغ*/*~تا تو نباشی شوق غوغایی ندارم*/*~
دیگر بیا دستم بگیر ای آسمانی*/*~دیگر توان درد تنهایی ندارم*/*~
به آن لبخندت که چون لبخند گلهاست / به رخسارت که چون مهتاب زیباست
به گلهای بهار عشق و مستی / به قرآنی که آن را میپرستی
قسم ای نازنین تا زنده هستم / تو را من دوست دارم میپرستم
درون کلبه تاریک و تارم / تویی تنها چراغ روزگارم
کبوترهای شعرم تیر خوردند / نمیبینی که عمری بی قرارم
اگه بگم که قول می دم تا همیشه باهات باشم / اگه بگم که حاضرم فدای اون چشات بشم
اگه بگم توآسمون عشق من فقط تویی / اگه بگم بهونه ی هر نفسم تنها تویی
اگه بگم قلبمو من نذر نگاهت می کنم / اگه بگم زندگیمو بذر بهارت می کنم
اگه بگم ماه منی هر نفس راه منی / اگه بگم بال منی لحظه ی پرواز منی
میشی برام خاطره ی قشنگ لحظه ی وصال / میشی برام باغبون میوه های تشنه وکال
میشی برام ماه شبای بی سحر / میشی برام ستاره ی راه سفر
ولی بدون هرجا باشی یا نباشی مال منی / بدون اگه برای من هم نباشی عشق منی
برای سعادت شبا شعرامو من داد می زنم / برای خوشبختی تو خدا رو فریاد می زنم
یک بوم خط خطی، دو سه طرح سیاه و مات / پیوست عاشقانه ی ما هم به خاطرات
این روزهــــا دوباره دلم تنـگ می شود / این روزهـــا دوبــاره غزل گفته ام برات
از وزن شــعرهــای تو بیــرون نمــی زنـــم / مفعول و فاعــلات و مفاعیل و فاعــلات
ذهنم حیــاط خلـوتِ افکارِ گرگ و میش / روحم اسیـــر کشمکش ذهن بی ثبــات
شطرنج چشم هــای تو دل را تبــــاه کرد / اسب سفید کیش، وشاه سیـــاه، مــات
یک بوم خط خطی، دو سه طرح سیاه ومات / این آخرین نگاه به دنیاست، مرگ، کات
هزار گلم اگرم هست،هر هزار تویی / گلند اگر همه اینان،همه بهار تویی
دلم هوای تو دارد،هوای زمزمه ات / بخوان که جاری آواز جویبار تویی
به کار دوستی ات بی غشم،بسنج مرا / به سنگ خویش که عالی ترین عیار تویی
سواد زیستنم را،ز نقش تذهیبت / به جلوه آر که خورشید زرنگار تویی
برای من تو زمانی.نه روز و شب ،آری / که دیگران گذرانند و ماندگار تویی
تو جلوه ابدیت به لحظه می بخشی / که من هنوزم و در من همیشه وار تویی
عاقبت ظلم تو رو یه روز تلافی می کنم
اشکامو پاک می کنم با دل تبانی می کنم
میاد اون روزی که تو قهر دلم رو ببینی
چشماتو باز بکنی حقیقتوخوب ببینی
میاد اون روزی که من نامه هاتو پاره کنم
میاد اون روزی که من غم دلمو چاره کنم
اگه اون روز برسه منم برات ناز می کنم
با غم و غصه ودردم تو رو دمساز می کنم
اگه دل تاب بیاره منم به اون روز می رسم
روی ابرامی شینم به اسمونهامی رسم
تو می خوای تا می تونی دل منوخون بکنی
با رقیبام بشینی منو تو دیوونه کنی
اما هر روز خوشی تنگ غروبی هم داره
شبای سرد و سیاه صبح سپیدی هم داره
میاد اون روزی که من نامه هاتو پاره کنم
میاد اون روزی که من غم دلمو چاره کنم
اگه اون روز برسه منم برات ناز می کنم
با غم و غصه و دردم تو رو دمساز می کنم
اگه دل تاب بیاره منم به اون روز می رسم
روی ابرا می شینم به اسمونها می رسم
با تو از ستاره گفتم با تو از ترانه گفتم
با تو از هر چی که ساختی شعر عاشقانه گفتم
با تو گفتم که قناری چطوری عاشق باغه
دستای نسوز عاشق چرا اینقدر داغه داغه
با تو گفتم عشق و ایثار راه ورسم تازه ای نیست
اسم موندگار عاشق اسم کم آوازه ای نیست
تو تموم گفته هامو چه صبورانه شنیدی
اما حرفی که نگام گفت هرگز و هرگز ندیدی
پر کشیدی پر کشیدی برای همیشه رفتی
حرف آخرم به جا موند وقتی پشت شیشه رفتی
با تو از بازی تقدیر از زیاد و کم نگفتم
با تو از یه دنیا گفتم اما از خودم نگفتم
یه شب با هم دیگه می ریم از اینجا تا آخر دور
من واسه تو تو واسه من یه عمر می شیم سنگ صبور
یه شب تو بوم نقاشی میون ابرا می شینیم
مطمئنم که اون زمون عشقو قشنگتر می بینیم
یه شب فقط برای هم شعرای رؤیایی می گیم
فقط برای ما شدن از عشقِ دریایی می گیم
یه شب پرنده می شیم و می ریم تا یک رنگین کمون
اون وقت بهت می گم منو تا آخرش عاشق بدون
یه شب یه تورِ مشکیو رو پوست نازت می کشم
تو تاریکیش گم میشم و می رم و پیدا نمی شم
یه شب قدمهای تو را کنار لبهام می برم
با قیمت یه عمر وفا یه بوسه از اون می خرم
یه شب گلای عالمو شاخه به شاخه می چینم
می خوام خجالت زده شم وقتی چشاتو می بینم
یه شب آخر جادو می شم از این همه نازُ ادات
از عزیزم گفتن تو فدایِ یک تار موهات
یه شب همه دریاها را تو حوض سینه جا می دم
یه مهمونی با ماهی ها واسه دل شیدا می دم
یه شب نگین چشماتو رو تاجِ دنیا می ذارم
یعنی میشه من تا ابد سر از پاهات برندارم؟
یه شب آتیش بوسه هات کوه یخو آب می کنه
از خجالت گونه هامو غرق یه سیلاب می کنه
یه شب حریم صبر ما می شکنه و رها می شیم
بذار با اطمینان بگم برای هم خدا می شیم
یه شب تموم رؤیاهام رنگِ حقیقت می گیرن
ولی یه ترسم اینجا هست نیای و بی تو بمیرن
رفتنت درسته چون موندن با من اشتباه بود
تو چشم روشن می خواستی ولی چشم من سیاه بود
یادته بهم می گفتی که واسم شعر نمی خونی
این تلافیش من که گفتم آخرش تو نمی مونی
به خدا سخته جدایی اونم از یه بی وفایی
ولی خُب حقیقت اینه من بخوام ،نخوام،رهایی
همیشه خدانگهدار سخته اما چاره ای نیست
دل تو می خواد جدا شه دل من که کاره ای نیست
اولین روز که نگاهم با نگاهت آشنا شد
نمی دونست از بلندی شیشه ی عمرم رها شد
حالا نزدیکه زمینه یه نفس،شاید یه لحظه
فکر نکن پشیمونم من به خدا دروغه محضه
بهونم،نازم،قشنگم صاحب چشمای نافذ
شیشه ی عمرم زمین خورد تا قیامت خداحافظ
نمی دانم چه می خواهم خدایا ، به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من ، چرا افسرده است این قلب پرسوز
ز جمع آشنایان می گریزم ، به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها ، به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من، به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند ، برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند ، مرا دیوانه ای بدنام گفتند
دل من ای دل دیوانه من ، که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد ، خدا را بس کن این دیوانگی ها
(( فروغ فرخزاد ))
به شقايق سوگند که تو برخواهي گشت
من به اين معجزه ايمان دارم ...
باغبان دلشاد کنج ايوان زمزمه کنان مي گويد:
" منتظر بايد بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند ... "
ديرگاهيست که من روزنه را يافته ام
به اميد رويش لحظه سبز ديدار
بذر بودنت را در دلم کاشته ام ...
با خودم مي گويم :
" نکند بي خبر از راه رسي و من دلخسته
با آن همه گلهاي آرزو
در سحرگاه وصال جان خود را به تن خسته دشت بسپارم ... "
از نسيم خواسته ام مژده آمدنت را
به من عاشق رنگين بدهد ...
شک نبايد به دلم پاي نهد
من خانه قلبم را با اشک مژه گانم آب و جارو کردم
به اميد پيوند
به اميد لبخند
به اميد صحبت
آسمان مي خندد ، ماه همچون کودکي معصوم
سرسازش دارد ...
موجها مي رقصند، نسترن نيز چو آهوي دشت
به سرمه مشکي چشمانش مي نازد ...
عشق را مي بويم
زندگي مي پويم
آسمان مي جويم
دلم اما غمگين سبد شيشه اي نگاه مي بوسد ...
هيچ ترديدي نيست
من به اين معجزه ايمان دارم
که تو هم مي آيي
همراه چلچله ها، همصداي چکاوک ، هم پرواز قاصدک
هيچ ترديدي نيست
من به اين معجزه ايمان دارم
که تو هم مي آيي
تو مي آيي ...
گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم
گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم
گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم
گفتی چه می بینی بگو، در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در او عریان تماشا می کنم
گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم
گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزان تر از این من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم
گفتم ز تو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم
سیب سرخی را به من بخشید و رفت
عاقبت بر عشق من خندید ورفت
چشم از من کند و دل از من برید
حال بیمار مرا فهمید و رفت
اشک در چشمان سردم حلقه زد
بی مروت گریه ام را دید و رفت
با غم هجرش مدارا میکنم
گر چه بر زخمم نمک پاشید رفت
به شقايق سوگند که تو برخواهي گشت
من به اين معجزه ايمان دارم ...
باغبان دلشاد کنج ايوان زمزمه کنان مي گويد:
" منتظر بايد بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند ... "
ديرگاهيست که من روزنه را يافته ام
به اميد رويش لحظه سبز ديدار
بذر بودنت را در دلم کاشته ام ...
با خودم مي گويم :
" نکند بي خبر از راه رسي و من دلخسته
با آن همه گلهاي آرزو
در سحرگاه وصال جان خود را به تن خسته دشت
بسپارم ... "
از نسيم خواسته ام مژده آمدنت را
به من عاشق رنگين بدهد ...
شک نبايد به دلم پاي نهد
من خانه قلبم را با اشک مژه گانم آب و جارو کردم
به اميد پيوند
به اميد لبخند
به اميد صحبت
آسمان مي خندد ، ماه همچون کودکي معصوم
سرسازش دارد ...
موجها مي رقصند، نسترن نيز چو آهوي دشت
به سرمه مشکي چشمانش مي نازد ...
عشق را مي بويم
زندگي مي پويم
آسمان مي جويم
دلم اما غمگين سبد شيشه اي نگاه مي بوسد ...
هيچ ترديدي نيست
من به اين معجزه ايمان دارم
که تو هم مي آيي
همراه چلچله ها، همصداي چکاوک ، هم پرواز قاصدک
هيچ ترديدي نيست
من به اين معجزه ايمان دارم
که تو هم مي آيي
تو مي آيي ...
چشمانت را برای زندگی می خواهم
اسمت را برای دلخوشی می خوانم
دلت را برای عاشقی می خواهم
صدایت را برای شادابی می شنوم
دستت را برای نوازش می خواهم
و پایت را برای همراهی می خواهم
عطرت را برای مستی می بویم
خیالت را برای پرواز می خواهم
و خودت را نیز برای پرستش
دوشنبه از خودمان است
بنشین و بلند بلند سکوت حرف های مرا گوش کن
هر کس به دیدنم آمد مریم و ریواس دستش بود
تو اما با خودت کمی از حروف باران بیاور
حرف هایم تشنه اند
نمی دانم چرا سایه ات را از روی رؤیاهایم پر می دهند
از روی دیوار همسایه
از روی سیگار
از روی سکوت ؟
راستی دارم یاد می گیرم ساده دروغ بگویم
بگویم حالم خوب است
بگویم
حالا تو قضاوت کن
وقتی دروغ می گویم شبیه کلاغ نمی شوم
شبیه قار قار
شبیه آنتن خانه ی همسایه ؟
صدایی می اید
صدایی که بی شباهت به ستاره نیست
صدایی از پرنده ای که تازه بوسیدن را یاد گرفته
شاید هم باز دروغ بگویم
پرنده ای که بوسیدن بداند آواز را فراموش می کند
ببین گلم
ببین چه قدر کلمه کنار هم می چینم تا توئ زاده شوی
تو از جنس کلمه و آوازی
تو از جنس شهریور و سکوتی
بیا بنشین کنار این همه کلمه
کنار دست هایم
کنار دی
شب بوی مهتاب گرفته
پنجره بوی باد
من بوی خواب
حالا دو شنبه رو به قبله ی ترانه جان می دهد
و سه شنبه با سلام زاده می شود
در آشیانه ی سه شنبه دو تخم کبوتر چاهی ست
جوجه ها که سر از تخم در آوردند
سه شنبه های تقویم پر از پر می شود
پر از پرواز
حالا بیا کنار سهمی از دل تنگی من بنشین
می خواهم رنگ چشم هایت سکوت کنم
می خواهم تا آخر دنیا
تا آخر ایینه ببوسمت
تو اگر لب تر کنی
دیر یا زود
بارانی ام را می پوشم
و به دیدن باران های تمام روزهای هفته از سال نیامده می روم
به خاطر تو ، مخاطب
دیر یا زود
آسمان را جواب می کنم ، دریا راخراب
تو فقط لب تر کن
آه ، چه قدر خوبم من در این ساعت خوابیده
چه قدر خوبم
وقتی که می گویی
مراقب دختری که ته ایینه ات شاعر می شود باش
چه قدر خوبم
وقتی که هر چند بی بروز ، بی واژه ، بی اتفاق
اما هستی
سبز و ساده و آرام
می نشینی و از خورشید عریان دوشنبه ها حرف می زنی
که ترس از سفر کبودش می کند
و از هلال ماهی
که در ایینه ام کاشته ام
و ناشنیده می دانی
هر سال زمستان پر از عطر بابونه می شود
نگاهم می کنی
دهانم طعم آبی می گیرد
نگاهم می کنی
آسمان بنفش می شود
بنفشه می بارد
دریا طعم نارنج می گیرد
نارنجی می شود
نگاهم می کنی
ساعت بیدار می شود
عقربه ها راه می افتند
به هشتاد می رسند
نگاه تو روی نت سی قفل می کند
نگاه من کلید سل می شود
قفل را باز می کند
آه ، چه قدر خوبم
وقتی که بی بروز ، بی واژه ، بی اتفاق
اما هستی
اندکی شبیه دریا شده ام
همین دریایی که در حوض خانه ی همسایه است
دهانم طعم آبی گرفته
پاهایم جلبک بسته
و در دلم هزار ماهی بی نام و نشان آشیانه کرده
باز هم نیستی
غروب چهارشنبه
و کسی ناشناس واژه های علاقه را سر می برد
و کنج آواز مردگان می اندازد
نمی دانم
شاید آخر دنیاست
که عقربه ها به بن بست رسیده اند
کاش بیایی
سر بر شانه ات بگذارم
و عریان ترین حرف هایم را
شبیه هق هق پرنده های پر شکسته
یادت بیاورم
هیچ لازم نیست دلهره ی ایینه
از روییدن باد را به رخم بکشی
من آن قدر طعم گس ایینه را چشیده ام
که محرم ترین آشنای باران شده ام
آه ، عزیزم ، رایحه ات پیچیده
بگو کجای سه شنبه ای
هنوز اما خیلی صبورم
که می نشینم و از ته ایینه برایت انار می چینم
تا کی بگویم برگرد
و تو بادبادکی را که ته دریا به جلبک ها گیر کرده
بهانه بیاوری برای نیامدنت
اصلا بگذار طعم خاکستری شب رابچشم
بگذار آن قدر شبیه دریا شوم
که تو دیگر به چشم نیایی
بگذار بمیرم و
وقتی که آمدی
مرگ مرا به عنکبوتم تسلیت بگو
آدمی دو قلب دارد قلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از حظورش بی خبر.
قلبی که از آن با خبر است همان قلبی ست که در سینه می تپد
همان که گاهی می شکند
گاهی می گیرد و گاهی می سوزد
گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه
و گاهی هم از دست می رود...
با این دل است که عاشق می شویم
با این دل است که دعا می کنیم
با همین دل است که نفرین می کنیم
و گاهی وقت ها هم کینه می ورزیم...
اما قلب دیگری هم هست.قلبی که از بودنش بی خبریم.
این قلب اما در سینه جا نمی شود
و به جای اینکه بتپد.....می وزد و می بارد و می گردد و می تابد
این قلب نه می شکند نه میسوزد و نه می گیرد
سیاه و سنگ هم نمی شود
از دست هم نمی رود
زلال است و جاری
مثل رود و نسیم
و آنقدر سبک است که هیچ وقت هیچ جا نمی ماند
بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد
این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی او دعا می کند
وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد
وقتی تو می رنجی او می بخشد...
این قلب کار خودش را می کند
نه به احساست کاری دارد نه به تعلقت
نه به آنچه می گویی نه به آنچه می خواهی
و آدمها به خاطر همین دوست داشتنی اند
به خاطر قلب دیگرشان
به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند
نامه ای از ویکتور هوگو ...
قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ،
و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ،
و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ،
و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید .......
اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ،
از جمله دوستان بد و ناپایدار ........
برخی نادوست و برخی دوستدار ...........
که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد .
و چون زندگی بدین گونه است ،
برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی......
نه کم و نه زیاد ..... درست به اندازه ،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند ،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد.....
تا که زیاده به خود غره نشوی .
و نیز آرزو مندم مفید فایده باشی ، نه خیلی غیر ضروری .....
تا در لحظات سخت ،
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرپا نگاه دارد .
همچنین برایت آرزومندم صبور باشی ،
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند ........
چون این کار ساده ای است ،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند .....
و با کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوارم اگر جوان هستی ،
خیلی به تعجیل ، رسیده نشوی......
و اگر رسیده ای ، به جوان نمائی اصرار نورزی ،
و اگر پیری ،تسلیم نا امیدی نشوی...........
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است
بگذاریم در ما جریان یابد.
امیدوارم سگی را نوازش کنی ، به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یک
سهره گوش کنی ، وقتی که آوای سحرگاهیش را سر میدهد.....
چراکه به این طریق ، احساس زیبایی خواهی یافت....
به رایگان......
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی .....
هر چند خرد بوده باشد .....
و با روییدنش همراه شوی ،
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
به علاوه امیدوارم پول داشته باشی ، زیرا در عمل به آن نیازمندی.....
و سالی یکبار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی :
" این مال من است " ،
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است !
و در پایان ، اگر مرد باشی ،آرزومندم زن خوبی داشته باشی ....
و اگر زنی ، شوهر خوبی داشته باشی ،
که اگر فردا خسته باشید ، یا پس فردا شادمان ،
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیآغازید ...
اگر همه اینها که گفتم برایت فراهم شد ،
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم ...
جنگل سرخ خزان
در پي مرگ جهان
بادها در پيشند
لبها به صدا در آمد
مرگ من نزديک است
خوشحال دمي نيست شوم
نه با زمين اسير و ...
خنداش مهو شودو
لرزشي بر خاکش
دير زمانيست در خاکم
آتشي هست از آن در باکم
چگونه اينچنين تاب آرم
عمريست داز
ريشه هايم قطور در جنگ با ستم کارانم
خسته از ظلم خسته از باد
کي زمانيست که من طوفانم
ويران کنم هر چه درد آرانم
گاهيست به خوابي ژرف مي آرامم
در سکوتي دل انگيز من بيدام
خوشحال از آن همه رويا
به شادي بسوي هم قطارانم
نگاهم به تن سرد و زشت و زمخت
اندوهي بر دل
سنگين شود اين دستانم
به زمين مي کوبم
چي کردي با عزيزانم
زندگی باید کرد !
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کمرنگ
زندگی باید کرد !
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد !
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد !
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید روئید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظه هایت بی غم ............
روزگارت آرام ........ز من گاه می پرسد به لبخند
که آخر نام این دیدار ها چیست؟
بگو خود حاصل این کارها چیست؟
من اول بار می لرزم از این بانگ
که پنداری سروشی آسمانی است
پس از اندیشه می جویم جوابی
که دیگر هیچ باکم از خدا نیست
نه تو زان منی؟ـ می پرسم از وی ـ
نه زان من ز اول بار بودی؟
نه با زورت پدر از من جدا کرد؟!
تفو بر آن چنان دیوانگانی
که بی دلخواه تو عقد تو بستند!
نه عقد تازه ای بستند آن روز
که عقد بسته ای در هم شکستند
بلبلی گفت به گل گر نشنیدی سخنم
غم ندارم،دو سه روز دگری در چمنم
بیم آنست که از کرده پشیمان گردی
چون دم سرد آبان مهر زند بر دهنم
ما که رفتیم و از این پس همه شب زرد شدی
نیک دانی که بود سرخی ات از آمدنم
حاصل عشق و جوانی اگر این بود
وای بر من،که همه عمر تلف کرده منم؟
.: Weblog Themes By Pichak :.